صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟
داستان بُشر حافی ....
گفته اند: امام کاظم عليه السلام از بازار بغداد مى گذشت. از خانه اى صداى ساز و آواز و طرب حرام، بلند بود.
وقتى كه امام از جلوى آن خانه مى گذشت، كنيزى از خانه بيرون آمده بود درحالى كه ظرف خاكروبه اى در دست داشت.
امام از او پرسيد: صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟
كنيز از اين سؤال تعجب كرد، گفت: معلوم است كه آزاد است.
صاحب اين خانه «بشْر» است كه يكى از رجال و شخصيت هاى معروف اين شهر است. اين چه سؤالى است كه شما مى كنيد؟!
امام کاظم علیه السّلام فرمود: راست گفتى؛ اگر بنده بود، از مولای خود مى ترسید...
کنیز وقتى به خانه برگشت، بشر از او پرسيد: چرا طول كشيد، چرا دم در معطل شدى؟
گفت: يك آقايى آمد از اينجا رد بشود با اين نشانى و اين علائم، با من چنين گفتگو كرد، از من اينجور سؤال كرد و اينجور جواب دادم،
در آخر كار به من گفت: بله معلوم است كه او بنده نيست و آزاد است؛ اگر بنده بود از مولایش می ترسید و اين سر و صداها اينجا بلند نبود، ا
ين شرابخوارى ها نبود، اين عيّاشي ها نبود!
بشر تا اين جمله را شنيد و با علاماتى كه اين زن از آن مرد گفت و تعريف كرد، فهميد كه امام موسى بن جعفر علیهما السلام بوده است.
اين مرد مهلت كفش به پاكردن هم پيدا نكرد. با پاى برهنه دويد دم در. پرسيد: از كدام طرف رفت؟
گفت: از اين طرف. دويد تا به امام رسيد. خودش را به دست و پاى امام انداخت
و گفت: آقا! من بنده هستم، ولى حس نمى كردم كه بنده هستم. از اين ساعت مى خواهم واقعاً بنده باشم. آمده ام به دست شما توبه كنم.
همان جا به دست امام توبه كرد و برگشت و تمام آن بساط را از ميان برد.
بشر حافی چنان توبه کرد که از جمله عارفان شد.
مجموعه آثار شهید مطهری ج ۱۸
#یک_داستان_یک_پند
:: موضوعات مرتبط:
حكايت و داستان ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0