فرهنگی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
سلام علی آل یس سلامی چو بوی خوش آشنایی به وبلاگ صبح امیدخوش آمديد
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



مفيد ترين مطلب را انتخاب كنيد.

خدايا با من حرف بزن
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 21 آذر 1392

 

خدايا با من حرف بزن
 
کودک نجوا کرد:
 خدايا با من حرف بزن .
مرغ دريايي آواز خواند کودک نشنيد . 
سپس کودک فرياد زد : خدايبا من حرف بزن .
 رعد در آسمان پيچيد اما کودک گوش نداد .
 کودک نگاهي به اطرافش کرد و گفت :خدايا بگذار ببينمت .
ستاره اي درخشيد اما کودک توجه نکرد .
 کودک فرياد زد :خدايا به من معجزه اي نشان بده . ويک زندگي متولد شد اما کودک نفهميد . کودک با نا اميدي گريست . خدايا با من در ارتباط باش . بگذار بدانم اينجايي .
 بنابراين خدا پايين آمد و کودک را لمس کرد . 
ولي کودک پروانه را کنار زد و رفت .
 
هرلحظه مي توان با خداحرف زد به هوش!!!!!!


:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تقلاي پروانه
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 21 آذر 1392

 

روزي سوراخ کوچکي در يک پيله ظاهر شد .
شخصي نشست و ساعتها تقلاي پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ کوچک پيله راتماشا کرد.
ناگهان تقلاي پروانه متوقف شدو به نظر رسيد که خسته شده و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کندو با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد کرد.
پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما جثه اش ضعيف و بالهايش چروکيده بودند.
آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنين نشد .
در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روي زمين بخزد . و هرگز نتوانست با بالهايش پرواز کند
 
. آن شخص مهربان نفهميد که محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را خدا براي پروانه قرار داده بود تا به آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پيله به او امکان پرواز دهد .
گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم. اگر خداوند مقرر ميکرد بدون هيچ مشکلي زندگي کنيم فلج ميشديم - به اندازه کافي قوي نميشديم و هر گز نمي توانستيم پرواز کنيم .
 
نظرشما چيست؟؟


:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
داستان سه مهمان ناخوانده
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 21 آذر 1392

 

خانمي ۳ پير مرد جلوي درب خانه اش ديد.
- شما را نمي شناسم ولي اگر گرسنه هستيد بفرماييد داخل.
- اگر همسرتان خانه نيستند، مي ايستيم تا ايشان بيايند.
همسرش بعد از شنيدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن.
بعد از دعوت يکي از آنها گفت:
ما هر ۳ با هم وارد نمي شويم.
خانم پرسيد چرا؟
يکي از آنها در پاسخ گفت:
 من ثروتم، آن يکي موفقيت و ديگري عشق است.
حال با همسرتان تصميم بگيريد کداممان وارد خانه شود.
بعد از شنيدن، شوهرش گفت: 
ثروت را به داخل دعوت کن. شايد خانمان کمي بارونق شود.
همسرش در پاسخ گفت: چرا موفقيت نه؟
عروسشان که به صحبت اين دو گوش مي داد گفت چرا عشق نه؟
خانه مان مملو از عشق و محبت خواهد شد.
شوهرش گفت:
برو و از عشق دعوت کن بداخل بيايد. خانم به خارج خانه رفت و از عشق دعوت کرد امشب مهمان آنها باشد.
۲ نفر ديگر نيز به دنبال عشق براه افتادند. خانم با تعجب گفت: 
من فقط عشق را دعوت کردم!
يکي از آنها در پاسخ گفت:
اگر ثروت و يا موفقيت را دعوت مي کرديد، ۲ نفر ديگرمان اينجا مي ماند. ولي هرجا عشق برود، ما هم او را دنبال مي کنيم.هر جا عشق باشد.موفقيت و ثروت هم هست!  
 
حتما اولین برداشت شما از این داستان اهمیت عشق هست اما من میخوام برداشت دیگه ای از این داستان بکنم و اون این هست که : 
«برای به دست آوردن هر چیز باید از چیزی گذشت و آن را از دست داد


:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حكايت تنها بازمانده ي يك كشتي
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 21 آذر 1392

 

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره
 
دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را
 
نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از
 
کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
 
 
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....
 
تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه
 
از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به 
 
آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و
 
اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
 
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از
 
خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
 
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
 
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»
 


:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
معاوضه سفيهانه !!!
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 21 آذر 1392

 

سفیهی طلا رابا مس عوض کرد.
 
دلیلش را پرسیدند ، در جواب پاسخ داد : چون رنگش سرخ تر بود!
 
[ خدا کمکمان کن رنگ و لعابهای دنیا فریبمان ندهد ؛ که مبادا طلای عقبی را به مس دنیا بفروشیم  ].

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
توبه جوان گناهكار
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 21 آذر 1392

 

توبه جوان گناهكار
 
نجيب الدين نقل فرموده است :
 
 يك شب در قبرستان بودم ، ديدم چهار نفر مى آيند و يك جنازه روى دوش دارند. من جلو رفتم
 
و به آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم به نظر مى رسد كه شما انسانى را 
 
كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد تا كسى از اسرارتان سر در نياورد.
 
گفتند: آى ، گمان بد نكن زيرا مادرش با ماست . ديدم پيرزنى جلو آمد، گفتم اى مادر، چرا
 
نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى ؟
 
گفت : چون جوان من معصيت كار بود و خودش چند وصيت كرده است .
 
اول : چون من از دنيا رفتم طنابى به گردنم بى انداز و مرا در خانه بكش و بگو: خدايا اين همان 
 
بنده گريز پا و گناهكارى است كه به دست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته نزد تو آورده ام 
 
به او رحم كن .
 
دوم : جنازه ام را شبانه دفن كن تا كسى بدن مرا نبيند واز جنايات من ياد نكند تا عذاب شوم .
 
سوم : اين كه بدنم را خودت دفن كن و در لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به
 
من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام واز كرده هايم پشيمانم ولى 
 
تو اين وصيتهاى مرا انجام بده .
 
 وقتى كه جوانم از دنيا رفت ، ريسمانى به گردنش بستم و او را كشيدم . ناگهان صدايى بلند 
 
شد و گفت : الا ان اولياء الله هم الفائزون ،
 
 با بنده گنه كار ما اين طور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم . 
 
خوشحال شدم كه توبه اش پذيرفته شده و او را به طرف قبرستان آوردم .
 
من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر 
 
گذاشتيم همين كه خواستم لحد را بچينم ، آيه اى را شنيدم كه : (الا ان اولياء الله هم الفائزون )
 
از اين جريان نتيجه گرفتم كه توبه جوان گناهكار مورد قبول واقع شده است و خداوند دوست 
 
ندارد بنده گناهكارش كه توبه كرده ، مورد اهانت قرار گيرد.
 
پيشوايان معصوم در روايات خود سفارش زيادى به توبه در ايام جوانى كرده اند كه در اينجا 
 
بعضى از احاديث را مى آوريم:
 
جوانى و توبه در روايات  
 
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايند:
 
ما من شى ء احب الله تعالى من شاب تائب 
 
هيچ كس پيش خداوند محبوب تر از جوان توبه كار نيست .
 
شاب تا ئب اجره كاجر يحيى بن زكريا. 
 
پاداش جوان توبه كننده چون اجر يحيى بن زكرياى پيامبر است .
 
و حضرت على عليه السلام نيز مى فرمايند:
 
ستة اشياء حسن و لكنها من احسن ... و التوبه حسن و هى من الشباب احسن 
 
شش چيز نيكو است وليكن از شش كس نيكوتر است ، از جمله : توبه نيكوست و لكن توبه از 
 
جوانان ، نيكوتراست .
 


:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
به ياد همه فرزندان شهيد
نویسنده : خدیجه
تاریخ : دو شنبه 18 آذر 1392
همه نوشتند بابا آمد اما من نوشتم بابا رفت ...
همیشه از همان اول که اسم بابا می آمد بغضم می ترکید و گریه می کردم .
مثل روزی که تو دیکته می گفتی و من نبود بابا را آه می کشیدم .
خانم یادت می آید وقتی بغلم کردی چقدر اشک ریختم ؟!
یادت می آید گفتی : نباید گریه کنی چون بابا ناراحت می شود ؟!
من هم قول دادم که هر وقت اسم بابا آمد انقدر گریه نکنم ...
خانم معلم اجازه ؟! می شود یک چیزی بگویم ؟؟ راستش می خواستم
اعتراف کنم ...
خواستم بگویم من به قولم وفا نکردم. آخر می دانید سخت است
اسم بابا بیاید و من دلتنگ نشوم .
سخت است اسم بابا بیاید و چشمانم بارانی نشود ...
خانم معلم هنوزم که هنوز است بعد از 23 سال هر وقت اسم بابا می آید
مثل روزهای کلاس اولم که تو دیکته "بــابــا آمـــد" را می گفتی ، گریه ام می گیرد .
هنوزم که هنوز است هر وقت بابای زهرا و سارا و مرضیه را می بینم
گریه ام می گیرد !!
بین خودمان باشد اما من دلم بابا می خواهد . بزرگ شده ام قبول اما
بدون بابا بزرگ شدن سخت است درست مثل درس غذای لذیذ آخر کتاب
که هیچ وقت یاد نگرفتمش ...
 
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
باران نور
نویسنده : خدیجه
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392

باران نور 

بوی باران نور می آید 
بوی خوب حضور می آید
صبح آدینه ای که در راه است 
مردی از جنس نور می اید 
قاصدک ها به ما خبر دادند 
منجی از راه دور می آید 
عیسی از آسمان به پا بوسش 
موسی از کوه طور می آید 
پرسش تلخ عاشقان این است 
کی زمان ظهور می آید

علی دینی پور



:: موضوعات مرتبط: پيام هاي مهدوي , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
امام زمان آوردنی نیست بلکه..............
نویسنده : خدیجه
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392

ممکنه منتظر مهمان عزیزی بود ولی مهیای پذیرش او نبود ؟!

 

البته که غیر ممکنه !

افسوس که ما " غیر ممکن "  رو ممکن ساختیم و " ممکن " رو غیر ممکن ...

در جايي چه زیبا نوشته شده بود که :

" امام زمان آمدنی نیست ، بلکه آوردنی است. "

و این جمعه هم گذشت ...



:: موضوعات مرتبط: پيام هاي مهدوي , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چادر یاجلد!!!
نویسنده : خدیجه
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392

یه روز یه دختر با حجاب می ره دانشگاه

یکی از دوستای  بی حجابش می خواد مسخرش کنه

می گه تازه گی ها  دیوانه ها خودشون رو جلد می کنند

همه می خندند دخترباحجاب در جوابش می گه

تا حالا دیدی  رو پیکان 48 چادر بکشن؟

این بار هم می خندند اما این بار....

 javanenghalabi - hejab 3

       


:: موضوعات مرتبط: حجاب وعفاف , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
داستان معلم و بچه ها
نویسنده : خدیجه
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392

داستان معلم و بچه ها

معلم يک کودکستان به بچه های کلاس گفت که فردا هر کدام يک کيسه پلاستيکی بردارند

و درون آن به تعداد آدمهايی که از آنها بدشان می آيد،

از هر میوه ای که دوست دارند بريزند و با خود به کودکستان بياورند.

فردا بچه ها با کيسه های پلاستيکی به کودکستان آمدند.

در کيسه بعضی ها دو,بعضی ها سه،و بعضی ها پنج,میوه بود

معلم به بچه ها گفت:

تا دو هفته هر کجا که می روند کيسه پلاستيکی را با خود ببرند.

روزها به همين ترتيب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکايت از بوی میوه های گنديده.

به علاوه،آن هايی که میوه های بيشتری داشتند از حمل آن بار سنگين خسته شده بودند.

پس از گذشت دو هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.

معلم از بچه ها پرسيد: از اينکه دو هفته میوه ها را با خود حمل می کرديد چه احساسی داشتيد؟

بچه ها از اينکه مجبور بودند ، میوه های بد بو و سنگين را همه جا با خود حمل کنند شکايت داشتند.

آنگاه معلم منظور اصلی خود را از اين بازی،اين چنين توضيح داد:

اين درست شبيه وضعيتي است که شما کينه آدم هايی که دوستشان نداريد را در دل خود نگه می داريد

و همه جا با خود مي بريد.

بوی بد کينه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می کنيد.

حالا که شما بوی بد میوه ها را فقط برای دو هفته نتوانستيد تحمل کنيد...

پس چطور می خواهيد بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنيد؟

                   با همدیگر دوست باشیم برای همیشه



:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
**اميد**
نویسنده : خدیجه
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392

 

یکی از روز های سرد پاییز بُن(شهری در آلمان)،زنی تنها و بسیار فقیر وارد مطب دکتر شد!

   از چهره ی او معلوم بود که روزگار بر سر وی چه آورده!

   زنی با پنج،شش بچه معلول!

یکی کر،دیگری کور ودیگری ...

   این بار نیز قرار بود کودکی دیگر را بدنیا آورد!

    از آنجا که دکتر از حال فرزندان وی خبر داشت،به زن توصیه کرد تا این فرزند را بدنیا نیاورد!

    او از معلول بودن این فرزند نیز هراس داشت!

شاید دکتر نمی دانست که قرار است چه کسی پا به این عرصه گذارد!

   مادر از سخنان دکتر مأیوس نشد.

   دکتر راست می گفت،چند ماه بعد کودکی بدنیا آمد که گوش هایش صدای دنیا را نمی شنید!

   امّا با حرکت دستانش گوشهای جهانیان را نوازش کرد!

   آری، او بتهوون بود!

   بزرگترین موسیقیدان دنیا که تاکنون هیچکس مانند وی بدنیای موسیقی پا نگذارده!

 

 



:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دعوت پدربه عروسي!!!
نویسنده : خدیجه
تاریخ : شنبه 16 آذر 1392

 

ماجرای دختر شهید و حضور پدرش ! ( 8 سال مردانگی )
یــكی از بچه های تفحص اصفهان می گفت :

رفتیــم در خونــه ی شهیــد خبر بدیم كه بیاید استخونـهای شهیـدتون معراج شهداست ، بیایید تحویل بگیریــد،می گفت رفتیــم در زدیــم، دختــری اومد در رو باز کــرد.

گفتم شما با ایــن شخص چه نسبتی داری ؟ گفت : بابامه چی شده ؟ گفتــم :جنازه شو پیــدا كردن،می خوان پنجشنبه ظهر بیارن.

دیــدم دختره گریــه كرد،گفت :یه خواهش دارم ، رد نكنیــد ، گفت : حالا كه بعد ایــن همه سال اومده ظهر نیاریدش شب جنازه رو بیارید.

شب شد، همون روز مد نظر تابــوت رو با استخون ها برداشتیــم ببریم به همون آدرس ،
 
تا رسیدیم دیدیــم كوچه رو چــراغ زدن ، ریسه كشیــدن ، شلوغه ، میــان ، می رن ، گفتیم چه خبــره ؟ 

رفتیم جلو گفتیم اینجا چه خبــره ؟

گفتن : عروسی دختــر ایــن خونه است !

می گه تا اومدیم برگردیــم،دیدیم دختــره با چادر دویــد تــو كوچه
 
گفت : بابامو نبریــد ، من آرزو داشتم بابام سر سفـره ی عقد بیــاد ، من مهمونی گرفتــم، هركی از در میآد می گه بابات كجاست ؟

بابامُ بیاریــد !

باباشو بردیــم، چهار تا استخون گذاشت كنــار سفره ی عقد . . 

السلام علیک یا ام البـکاء یا رقیــه خاتون سلام الله علیها . .


:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دانا ونادان
نویسنده : خدیجه
تاریخ : شنبه 16 آذر 1392

 

دانا و نادان
 
پادشاهی از عالمی پرسید : خداوند در کجای قرآن نامی از من برده است ؟
 
عالم گفت :
 
در کنار علما یاد کرده است . آنجا که می فرماید :
 
آیا کسانیکه می دانند با کسانیکه ****نمی دانند ****یکسانند؟ (3)
 
3- زمر / 9


:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تسبيحات حضرت زهرا
نویسنده : خدیجه
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392

 

 امام صادق(علیه السلام ) می فرمایند :

تسبیحات فاطمه زهرا( سلام الله علیها )

درهر روز پس ازهرنماز نزد من محبوب تر ازهزار رکعت نماز در هرروز است .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فرشتگان حاضردرجنگ بدر
نویسنده : خدیجه
تاریخ : جمعه 15 آذر 1392

 

فرشتگان حاضر در جنگ بدر

رواياتي چند، از ياري شدن حضرت مهدي عليه السلام توسط فرشتگان حاضر در جنگ بدر حکايت دارد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«هنگامي که قائم قيام کند، فرشتگان روز بدر (آنهايي که در جنگ بدر به ياري پيامبر آمدند)، فرود مي آيند و آنان پنج هزارند».



:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حكايت دلسوزي عزرائيل
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 14 آذر 1392

 

روزی رسول خدا (ص) نشسته بود
عزراییل به زیارت آن حضرت آمد
پیامبر(ص) از او پرسید : ای برادر
چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی
آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل بیان داشت و گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت :
داستان کوتاه دلسوزی عزراییل برای دو نفر
 :یک 
روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست
همه سر نشینان کشتی غرق شدند تنها یک زن حامله نجات یافت
او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد
و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد
من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم دلم به حال آن پسر سوخت
 :دو 
هنگامی که شداد بن عاد سال ها به ساختن باغ بزرگ و عظیم و بی نظیر خود پرداخت
و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد
و خروارها طلا و جواهرات برای ستون ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود
وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود
و پای راست از رکاب به زمین نهد هنوز پای چپش بر رکاب بود
که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم
آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد
دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد
اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و بیان داشت و گفت ای محمد
خدایت سلام می رساند و می فرماید :
به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که
او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم
و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم
در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود
و پرچم مخالفت با ما بر افراشت
سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت
تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم
ولی آنها را رها نمی کنیم



:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
انسان متعهد از نظر مولا علي عليه السلام
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 14 آذر 1392

 

حضرت علی (ع) می‌فرماید:

به راستی انسان متعهد و مؤمن واقعی، وقتی به نماز می‌ایستد، همانا جسم و لباس و هر چه كه دراطرافش قرار گرفته تسبیح می‌گویند؛

و در حقیقت با او به حمد و ثنای خدا مشغول می‌شوند...

گویند: یكی از بندگان راستین خدا (شاید میر فندرسكی) در حجره نیمه‌های شب به ذكر «لا اله الا الله»می‌پرداخت؛

آنقدر با حقیقت بود كه وقتی ذكر «لا اله» می‌گفت و نفی معبود می‌كرد، تاریكی و ظلمت فضای اطاقش را فرا می‌گرفت؛

و هنگامی كه «الا الله» می‌گفت و اثبات وجود «الله» و معبود واقعی می‌كرد، فضای اطاقش روشن و نورانی می‌گشت.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاطرت خيلي عزيزه
نویسنده : خدیجه
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392

 

دلم انگاری گرفته، قد بغض یا کریما
عصر جمعه توی ایوون، می شینم مثل قدیما

تو دلم می گم آقا جون، تو مرادی من مریدم
من به اندازه وسعم، طعم عشقتو چشیدم

کاشکی از قطره اشکت، کمی آبرو بگیرم
یعنی تو چشمه چشمات، با نگات وضو بگیرم

برای لحظه دیدار، از قدیما نقشه داشتم
یه دونه هدیه ناچیز، واسه تو کنار گذاشتم

یادمه یکی بهم گفت، هرکی تنهاست توی دنیا
یه دونه نامه خوش خط، بنویسه واسه آقا

کاغذ نامه رو بعدش، توی رودخونه بریزه
بنویسه واسه مولاش، خاطرت خیلی عزیزه

خاطرت خیلی عزیزه

اگه خاطرش براي تو هم عزيزه دست به قلم شو وهر جوري دوست داري براش نامه بنويس


:: موضوعات مرتبط: پيام هاي مهدوي , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سخن خدا به موسي
نویسنده : خدیجه
تاریخ : شنبه 9 آذر 1392

 

ای موسی وقتی بنده ای با من سخن میگوید

چنان به سخنانش گوش میدهم که گویی بنده ای جز او ندارم ..........

اما شگفتا وقتی برای بنده ام مشکلی پیش می آید

 همه را چنان میخواند که گویی همه خدای اویند جز من ..........


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اشك براي خدا
نویسنده : خدیجه
تاریخ : شنبه 9 آذر 1392

 

امام صادق(ع) میفرمایند:

هرعملی نزد خدا پاداشی داره

 جز یک عمل وآن قطره اشک بنده ی گنهکارشه

که هنوز براش قیمتی نگذاشته

وقیمتش به قدری زیاده که دریاهایی

 از آتش راروز قیامت خاموش می کند

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پاداش بندگي
نویسنده : خدیجه
تاریخ : شنبه 9 آذر 1392

 

بخدا گفتم: " بیا جهان را قسمت کنیم،

 

آسمون واسه من ابراش مال تو،

 

دریا مال من موجش مال تو، ماه مال من خورشید مال تو ... ".

خدا خندید و گفت:

 

" بندگی کن، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ... "


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
متن زيبا از علامه حسن زاده آملي
نویسنده : خدیجه
تاریخ : شنبه 9 آذر 1392

 

به حقیقت برو و بگو: آمدم ٬ اگر گفتند : اینجا چرا آمدی ؟ بگو به کجا روم و به کدام در رو کنم؟
 
این ره است و دگر دوم ره نیست          این درست او دگر دوم در نیست
 
اگر گفتند : به اذن کی آمدی؟ بگو شنیدم:
 
بر ضیافتخانه‌ فیض نوالت منع نیست      در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته
 
اگر گفتند: تا بحال کجا بودی؟ بگو راه گم کرده بودم.
 
اگر گفتند:چی آوردی؟ بگو اولاً دل شکسته که از شما نقل است:
 
در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس     بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
 
و ثانیاً:
 
جز نداری نبود مایه دارائی من         طمع بخششم از درگه سلطان من است
 
و ثالثا:الهی آفریدی رایگان٬ روزی دادی رایگان٬ بیامرز رایگان٬ تو خدایی نه بازرگان
 
اگر گفتند: برونش کنید بگو:
 
نمی روم ز دیار شما بکشور دیگر        برون کنید از این در در آیم از در دیگر
 
اگر گفتند: این جرأت را از که آموختی؟ بگو از حلم شما.
 
اگر گفتند: قابلیت استفاضه نداری بگو قابلیت را هم شما افاضه می فرمائید٬باز اگر از تو
 
اعراض نمودند بگو:
 
به والله به بالله به تالله  * * * * * * *  بحق آیه نصر من الله
 
که مو از دامنت دست بر ندیرم  * * * * * *  اگر کشته شوم الحکم الله
 
اگر گفتند : مذنبی بگو اولاً شنیدم شما غفارید و ثانیاً من ملک نیستم آدم زاده ام
 
و ثالثاً:
 
نا کرده گنه در این جهان کیست بگو   * * * * *   آنکس که گنه نکرده و زیست بگو
 
من بد کنم و تو بد مکافات دهی  * * * * * *  پس فرق میان من و تو چیست بگو
 
اگر گفتند: این حرفها را از کجا یاد گرفتی؟ بگو:
 
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود  * * *  این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
 
اگر گفتند: چه می خواهی؟ بگو:
 
جز تو ما را هوای دیگر نیست  * * * * * * * جز لقای تو هیچ در سر نیست
 
 
 
 

|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
عشق دوطرفه!!!
نویسنده : خدیجه
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392

 

 عشق دوطرفه!!
واژه اي مانوس !
بسيار شنيده اي اما اين بار هم گوش كن !
 
عشق دوطرفه يعني عشق * حسين وعباس*
عباس تجلي عشق به حسين است و عشقش را مديون ادب مادر!
آري آن مادري كه قنداقه ي دلبندش را دور سر فرزندان علي مي چرخاند وخود وفرزندش
را نوكر خانه آنان مي دانست!
عشق عباس همان ادب بود!
آنقدر مودب كه همواره حسين را مولا صداميزد وعاقبت .....
تمام ادبش را جانش را نثاركرد !
تا لايق دامن فاطمه شد
 شايسته ي كلام: اخي ادرك اخا
وعشق بي مانند حسين كه فقط لذت آن را عباس مي داند وبس!!!
 
عشق دوطرفه يعني عشق * حسين وزينب*
خواهر عاشق كه شرط ازدواجش همسفري با برادر است گويي به دلش افتاده بود كه :
سفري پرخطر در راه است و حسين نيازمند رفيقي شفيق و همراهي خستگي ناپذير !
همو كه در همه ي غمها و مصائب حسين شريك اوبود ! 
چه آن زماني كه سر نازنين برادر را ديد وخون پاك سر او را مشاهده نمود هم دردي خويش را 
به كمال رسانيد وسر برچوبه ي كجاوه كوبيدو ...... درهمه ي غم ها مساوي وبرابر!
وفراتر از آن عمري بي حسين سركرد!
دردي كه هرگز التيام نگرفت!!
 
عشق دوطرفه يعني *عشق حسين وغلامش جون*
غلام با معرفت كه كنار سفره ي آل الله منتظر مي ماند وته مانده ي غذاي آنان را عاشقانه و 
به قصد تبرك وتيمن مي خورد !
غلام مكتب أبوذر !راستگوترين زيرچرخ گردون!!
غلام بود وبه تعبير خود سياه پوست ، بي اصل ونسب !بدبو!!!
اما در مكتب عشق قلبت بايد بدرخشد نه ظاهرت !
دلت بايد بوي خوش معرفت دهد نه بدنت!
نسبتت بايد خاكساري حسين باشد وخاندان او وگرنه بويي از عشق نبرده ايم!!
فقير بود اما باارزش ترين پلاك آويزه ي سينه أش بود: عشق حسين!
وچه عاشقانه حسينش مولايش واربابش او را درلحظه كوچ  به بر گرفت و دعايش كردكه :
 
«بار الها رويش را سفيد و بويش را خوش فرما و با خاندان عصمت محشورش نما.»
 
از بركت دعاي حضرت روي غلام مانند ماه تمام درخشيدن گرفت و بوي عطر از وي به مشام رسيد چنانكه وقتي بدن او را بعد از ده روز پيدا كردند صورتش منور و بويش معطر بود.
 
كمي تفكر چه خوب است !!!!
نكندجابمانيم!!
 
 عشق دو طرفه بسيار است اما زيبا وشگفت آن است كه يك طرف عشق حسين است!!!
حتي .....
حتي ** عشق حسين و خدا***!!
اصلا خدا خودش چنين مقدرفرموده است!!
 آري حسين عاشق خداست !
از تمام وجودش به خاطر عشقش دست شُست !!
يك روز عاشورا به وسعت تاريخ عشق را  ثابت كرد!
حسيني در كار نبود !!!
هرچه بود خدا بود!!
عشق خدا به حسين !!!
مگر مي شود تنها با دستي برآتش داشتن به توصيف اين عشق سوزان پرداخت!!!
حسين عشق خداست و هيچ شكي دراين نيست!!
اين قدر عاشق حسين خود است كه براي كل بشريت باب نجات مي شود!
يك قطره اشك در غم عشق خدا ** حسين** روسياه را سفيد رو و سپيد بخت مي كند !
نزديك جهنم هم كه باشي اگر از دل وجان حسيني شوي ونادم خداي حسين !عشق حسين !
دستت را مي گيرد!
و چه زيباست اين عشق دو طرفه!
اگر ذره اي از اين عشق را بچشي فريب عشق هاي پوچ دنيايي را نخواهي خورد!!
اللهم الرزقنا!!
 
نويسنده :تاج بخشيان
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اللهم عجل لوليّك الفرج يعني:
نویسنده : خدیجه
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
**وسط جــاذبه ی این همه رنگ
نوکرت تا به ابد رنگ شماست
 
بی خیـال همه ی مردم شهر
دلم آقا به خدا تنگ شماست **
 
“اللهم عجل لولیک الفرج”
 
**********************
اگردلداده ي مهر آقايي!!
 
اگر دلت براش مي تپه !
 
اگر خيلي دوستش داري!!
 
اگر بي قرارشي!
 
از أعماق وجود بگو:
 
اللهم عجل لوليّك الفرج 
 
واين يعني :
 
مولا ما آماده ايم !
 
هرچي شما بگيد منم همون رو ميگم!
 
هرچي شما اراده كنيد همونو مي خوام !!
 
امر ، امر شماست!!
 
از تو به يك اشارت.     از من به سر دويدن!!!
 
نويسنده :پرواز
 


:: موضوعات مرتبط: پيام هاي مهدوي , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سفرت پرباران
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 7 آذر 1392

 

 

امشب اشک های داغ ِ روی گونه هایم، در کنار تپش های ملتهب قلبم، نظاره گر پر کشیدن سجده دارترین عنصر هستی است .

ای امام زمزمه های عاشقانه شب، سفرت پرباران!

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جهل مركب
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 7 آذر 1392

مواظب باش جهل خيلي خطرنا كه به خصوص جهل مركب!!!!!

 

آن کس که بداند و بداند که بداند / اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند / بيدارش نماييد که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند / لنگان خرک خويش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابدالدهر بماند
.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
زيباترين قلب
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 7 آذر 1392

 

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيباترين قلب را در تمام آن منطقه دارد .جمعيت زيادي جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه اي بر آن وارد نشده بود. پس همه تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده اند. 
مرد جوان، در كمال افتخار، با صدايي بلندتر به تعريف از قلب خود پرداخت. 
ناگهان پيرمردي جلو جمعيت آمد و گفت:اما قلب تو به زيبايي قلب من نيست. 
مرد جوان و بقيه جمعيت به قلب پيرمرد نگاه كردند. قلب او با قدرت تمام مي تپيد، اما پر از زخم بود. قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تكه هايي جايگزين آنها شده بود؛ اما آنها به درستي جاهاي خالي را پر نكرده بودند و گوشه هايي دندانه دندانه در قلب او ديده مي شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجودداشت كه هيچ تكه اي آنها را پر نكرده بود. 
مردم با نگاهي خيره به او مي نگريستند و با خود فكر مي كردند كه اين پيرمرد چطور ادعا مي كند كه قلب زيباتري دارد. 
مرد جوان به قلب پيرمرد اشاره كرد و خنديد و گفت:؟تو حتماً شوخي مي كني....قلبت را با قلب من مقايسه كن. قلب تو، تنها مشتي زخم و خراش و بريدگي است. 
پيرمرد گفت:درست است، قلب تو سالم به نظر مي رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمي كنم. مي داني، هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده ام؛ من بخشي از قلبم را جدا كرده ام و به او بخشيده ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه بخشيده شده قرار داده ام. اما چون اين دو عين هم نبوده اند، گوشه هايي دندانه دندانه در قلبم دارم كه برايم عزيزند، چرا كه يادآور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيده ام. اما آنها چيزي از قلب خود به من نداده اند. اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآورند، اما يادآور عشقي هستند كه داشته ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارها عميق را با قطعه اي كه من در انتظارش بوده ام، پر كنند. پس حالا مي بيني كه زيبايي واقعي چيست؟ 
مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد. در حالي كه اشك از گونه هايش سرازير مي شد به سمت پيرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود قطعه اي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پيرمرد تقديم كرد. پيرمرد آن را گرفت و در قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود. 
زيرا كه عشق، از قلب پيرمرد به قلب او نفوذ كرده بود


:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
هديه
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 7 آذر 1392
هديه 
 
بهترین روزهایت را به کسانی هدیه کن
 
که بدترین روزها در کنارت بوده اند ...
 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
معني كهيعص
نویسنده : خدیجه
تاریخ : پنج شنبه 7 آذر 1392

در تفسير اولين آيه سوره مريم آمده است:

سعد بن عبداللَّه از محضر امام زمان عليه السلام پرسيد: معناي "كهيعص" كه در اول سوره مريم آمده چيست؟

امام زمان عليه السلام پاسخ داد:

اين حروف از رازهاي غيبي است كه خداوند متعال بنده اش زكرياعليه السلام را از آن آگاه نمود و بعداً آن را به حضرت محمدصلي الله عليه وآله چنين شرح داد:

روزي حضرت زكريا از خداوند متعال درخواست كرد كه نامهاي پنج تن آل عبا را برايش بياموزد و خداوند توسط جبرئيل آنها را به او آموخت.

زكرياعليه السلام وقتي نام محمد و علي و فاطمه و حسن عليهم السلام را گفت: غصه هايش بر طرف گرديده و آرامش يافت. اما وقتي نام حسين عليه السلام را ياد كرد،

اشك چشمانش سرازير شده و دلش شكست. به خداوند عرضه داشت: بار الها! اين چه سري است كه نام چهار تن به من آرامش بخشيد،

اما ياد حسين عليه السلام اشكم را روان و آه و ناله ام را بلند مي كند. خداوند متعال جريان شهادت امام حسين عليه السلام را با كهيعص به او خبر داد و

در معناي آن فرمود:

"كاف" اشاره به كربلا، و "ها" هلاكت ظاهري عترت پيامبرصلي الله عليه وآله...، "ياء" اشاره به نام يزيد و ستمگري، "عين" عطش و "صاد" صبر و بردباري

حسين عليه السلام را مي رساند.


حضرت زكريا بعد از شنيدن اين معاني سه روز از مسجد بيرون نيامد و با كسي ملاقات نكرد و در آن مدت مشغول گريه و ندبه بود و در آنحال مي گفت:

خداوندا! آيا بهترين بشر را با مصيبت فرزندش سوگوار خواهي ساخت؟ آيا به علي و فاطمه عليهما السلام لباس عزا مي پوشاني؟

بعد از آن عرضه داشت: بار الها! به من فرزندي عطا فرما كه در اين سنّ پيري چشمم روشن شود،

بعد از آن مرا به محبّت آن مفتون گردان، آنگاه مرا به مصيبتش دچار نما؛ همانطوري كه محبوبت محمدصلي الله عليه وآله را به عزاي فرزندش مي نشاني!

خداوند يحيي را به او عطا كرد و او شش ماهه بدنيا آمد همانطوري كه امام حسين عليه السلام نيز ششماهه متولد گرديد.



:: موضوعات مرتبط: حكايت و داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صبح امید و آدرس tagbakhshiyan1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 1221
:: کل نظرات : 3317

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 23

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 239
:: باردید دیروز : 1167
:: بازدید هفته : 1701
:: بازدید ماه : 3241
:: بازدید سال : 116272
:: بازدید کلی : 417978

RSS

Powered By
loxblog.Com